10 روش برای آنکه بیشتر عمر کنید
دوست دارید هر سال بر تعداد شمعهایی که روی کیک تولدتان میگذارید بیفزایید؟
پس به این 10 روش اعتماد کنید. تمامی این موارد از طریق تحقیقات علمی به اثبات رسیدهاند.
1- به نیمه پر لیوان نگاه کنید: مثبتاندیش بودن 9 سال بر طول عمر شما میافزاید
2- عشق حقیقی را پیدا کنید: ازدواج کردن با شخصی که واقعا او را دوست میداریم بدون آنکه طلاقی در کار باشد 7 سال بر طول عمر شما میافزاید
3- مذهبی باشید: افرادی که گرایشات مذهبی دارند و به خداوند اعتقاد پیدا میکنند 7 سال بر طول عمرشان افزوده میشود
4- مسواک بزنید: داشتن دهان و دندانی سالم باعث میشود شما قلب سالمی داشته باشید و به دیابت هم مبتلا نشوید. دهان و دندان سالم 6 سال بر طول عمر شما میافزاید
5- ورزش کنید: ورزش باعث سلامت جسم و روان شده و 4 سال بر طول عمر شما میافزاید
6- روابط خوب اجتماعی برقرار کنید: داشتن روابط خوب اجتماعی از بروز استرس پیشگیری میکند و 4 سال بر طول عمر شما اضافه میکند
7- مدیتیشن انجام دهید: مدیتیشن سبب آرامش و دوری شما از استرسهای روزانه میشود و در ضمن در کاهش فشارخون موثر است و 3 سال بر طول عمر شما میافزاید
8- حیوان خانگی پرورش دهید: داشتن یک حیوان خانگی به کاهش فشارخون و سلامت قلب کمک کرده و 2 سال بر عمر شما میافزاید
9- صبحانه بخورید: خوردن صبحانه کامل به شما انرژی کافی میدهد و از چاقی پیشگیری میکند و میتواند بین یک تا 3 سال بر عمر شما بیفزاید
10- بخندید: خندیدن سبب افزایش آرامش و کاهش استرس شده و یک سال بر عمر شما میافزاید.
داستان “عقرب”
روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند. او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد، اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد، اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.رهگذری او را دید و پرسید: “برای چه عقربی را که نیش می زند، نجات می دهی؟”
مرد پاسخ داد: “این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.” چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟
عشق ورزی را متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی اگر دیگران تو را بیازارند.
داستان کوتاه“دیگر نیست”
خیلی چاق بود.پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا.تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد.آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود.یکی گفت:«خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده.»
و شلیک خنده کلاس را پر کرد.معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند.لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد…
داستان کوتاه “خدا هست”
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسید(آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟) کسی پاسخ نداد.
استاد دوباره پرسیدآیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسی پاسخ نداد.
استاد برای سومین بار پرسید): آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟) برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفتبا این وصف خدا وجود ندارد).
دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: (آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟) همه سکوت کردند.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسی چیزی نگفت.
(آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟)
وقتی برای سومین بار کسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد..
نظرات شما: نظر